از کوچه زیبای تو امروز گذشتم
دیدم که همان عاشق و معشوقه پرستم
یک لحظه به یاد تو از آن کوچه گذشتم
دیدم که زسر تا به قدم شوق و امیدم
هر چند گل از خرمن عشق تو نچیدم
آن شور جوانی نرود از یاد
ای راحت و آرام دل من خانه ات آباد
با یاد رخت این دل افسرده شود شاد
هرگز نشود مهر تو ای شوخ فراموش
کی آتش عشق تو شود یکسره خاموش
هرجا که نشستم سخن از عشق تو گفتم
با اشک جگر سوز دل سخت توسفتم
خاک ره این کوچه به خار مژه رفتم
دل می تپد از شوق که امروز کجایی
شاید که دگر باره از این کوچه بیایی ...
خوش خرامان می روی ای جان جان بی من مرو
ای حیات دوستان در بوستان بی من مرو
ای فلک بی من مگرد و ای قمر بی من متاب
ای زمین بی من مروی و ای زمان بی من مرو
این جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است
این جهان بی من مباش و آن جهان بی من مرو
ای عیان بی من مدان و ای زبان بی من مخوان
ای نظر بی من مبین و ای روان بی من مرو
شب ز نور ماه روی خویش را بیند سپید
من شبم تو ماه من بر آسمان بی من مرو
خار ایمن گشت ز آتش در پناه لطف گل
تو گلی من خار تو در گلستان بی من مرو
در خم چوگانت می تازم چو چشمت با من است
همچنین در من نگر بی من مران بی من مرو
چون حریف شاه باشی ای طرب بی من منوش
چون به بام شه روی ای پاسبان بی من مرو
وای آن کس کو در این ره بی نشان تو رود
چو نشان من تویی ای بی نشان بی من مرو
وای آن کو اندر این ره می رود بی دانشی
دانش راهم تویی ای راه دان بی من مرو
دیگرانت عشق می خوانند و من سلطان عشق
ای تو بالاتر ز وهم این و آن بی من مرو
نوشته: آخ پدر نمی دانستم آن کودک کوچک که در آغوش تو پناه می برد
وقتی بزرگ شود بی آغوشت می ماند ... نمیدانستم ...