کاش می شد لحظه ای پرواز کرد
حرفهای تازه را آغاز کرد
کاش می شد خالی از تشویش بود
برگ سبزی تحفه درویش بود
کاش تا هر دلی می گرفت و می شکست
عشق می آمد و کنارش می نشست
کاش می شد با هر دلی پیوند داشت
هر نگاهی یک سبد لبخند داشت
جا مانده در حوالی شعرم صدای تو
چیزی نمانده است بگویم برای تو
پایان دفترغزلم مرگ شعر نیست
سرشارم از حقیقت بی انتهای تو
تقدیمتان تمامی این شعرهای سبز
شاعرشدم که واژه بریزم به پای تو
روح همیشه بسته من را ورق بزن
شاید دوباره گل کند ازدستهای تو
این دفتراز خیال تو لبریزشعر شد
با من بمان که باز بگیرد هوای تو
برای دوستی که چند روز پیام خصوصی میده و من رو به آرامش دعوت میکنه
ولی دوست من ... من نه عاشقم و نه کسی رو دوست دارم و نه کسی رو از
دست دادم من با این نوشته ها خودم رو پیدا می کنم این نوشته ها رو
دوست دارم به خاطر همین می نویسم و می زارم و همه اشون رو به
شمع وجود تقدیم می کنم در این همین حد و بس. در ضمن خوشحالم
که ما رو همیشه زیارت می کنید.ممنون از تمام صحبت های زیباتون
اجبار چون آدرس نذاشتین مجبور شدم اینجا جوابتون رو بدم.
بهاران را باور کن
با همین دست تهی،
روز میلاد اقاقیها را
جشن میگیرد.
خاک، جان یافته است.
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجرهها را ...
و بهاران را باور کن !
فریدون مشیری
میان بقچه زمین
همیشه یک صدای خوب،
یک طلوع تازه ست
که دست های بخت هر درخت
و چشم های هر پرنده مهاجر در انتظار اوست
و دیدنش،
اگر چه باهار و بارها
ولی درست مثل خنده ای دوباره تازه ست...
و راه او ،
در امتدادراه سبزجویبار
درون قلب دانه ی به زیر خاک
کنار من،کنار تو،
و نام او: بهار...
نوشته: سال بسیار خوبی برای تمامی ایرانیان آرزو مندم.